loading...
عاشقانه
آتنا بازدید : 11 جمعه 12 مهر 1392 نظرات (0)

یکی بود یکی نبود زیر این گنبد گردون و کبود

 

 

یه قصه مثل تموم قصه های نا تموم دنیا بود

 

قصه ای که اولش شروع میشد با یک نگاه

 

یه طرف نگاه پاک و دیگری پر از گناه

 

یه دلی بود که کسی اونو نبرد

 

به کسی دل نمی بست و از کسی گول نمی خورد

 

اما روزی از روزای روزگار

 

یه روز از روزای آفتابی آفریدگار

 

آدم قصه ی ما نگاهی افتاد تو نگاش

 

یه نفر نشسته بود عاشق و واله سر راش

 

یه نفر که گفت بهش دوسش داره خیلی زیاد

 

یه نفر که گفت به جر اون دیگه هیچی نمی خواد

 

یه نفر که توی چشماش پر از اشک بی کسی بود

 

یه نفر که توی حرفاش غم بی هم نفسی بود

 

آدم قصه ی ما، حرفهای اونو شنید

 

تو یه چشم به هم زدن خودشو آواره دید

 

دید که بی اون نفسی توی تنش نیست

 

دید امیدی واسه زنده موندنش نیست

 

یه روزی قفل زبونشو شکستو یه گناه کرد

 

گفت که من "دوست دارم"

 

اما خیلـــــــــــــــی اشتباه کرد

 

آخه یار بی وفاش

 

که نبود عشق تو صداش

 

گفت مگه جدی گرفتی حرفامو؟

 

تو به دل گرفتی اون دروغامو؟

 

دیگه این کارو نکن،دیگه هیچ دروغی رو باور نکن!

 

عاشق قصه ی ما توی این لحظه شکست

 

صدای شکستنش تو دل ابرا نشست

 

باورش نمی شد این جدایی و دربدری

 

باورش نمی شد این شکست و بی یاوری رو

 

زیر رگبار جدایی شد یه پروانه ی خسته

 

 

شد یه پروانه تنها که پرش به گل نشسته

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 298
  • کل نظرات : 12
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 67
  • باردید دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 93
  • بازدید ماه : 291
  • بازدید سال : 1,363
  • بازدید کلی : 152,247
  • کدهای اختصاصی