سلامتی همه ی حرفایی که نه میشه اس ام اس کرد
نه تو چت تایپ کرد و نه میشه پای تلفن گفت ...
حرفایی که فقط ماله وقتیه که
تو رو در آغوش دارم ...
سلامتی همه ی حرفایی که نه میشه اس ام اس کرد
نه تو چت تایپ کرد و نه میشه پای تلفن گفت ...
حرفایی که فقط ماله وقتیه که
تو رو در آغوش دارم ...
خــدایـــــــــــــــــــــــــــا . . .
نمیـــگــــویـم اصــــــلاً . . .
ولي . . .
کـمي آرامــتــر تنـبــیهــم کُــن . . .
بـه خـودت قَسَـم خســته ا م. . .
لیاقت می خواهد بودن در شعرهای دختری که
با تمام عشق نبودنت را اشک می ریزد
تعجب نکن!!
در بی لیاقتی تو شکی نیست
دلیل اینجا بودنت میان بغض هایم
خریت خودم است نه لیاقت تو..
چه تکلیف سنگینی است بلاتکلیفی
وقتی که نمیدانم!
دارمت یا ندارمت!!!!!
ببین غمگینم،
ببین دلتنگ دیدارم...
ببین
خوابم نمی آید،
بیدارم...
نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو:
تورا بیش از همه کس دوست میدارم
بعضی وقتا هست که دوس داری کنارت باشه...
محکم بغلت کنه...
بذاره اشگ بریزی راحت بشی...
بعد آروم تو گوشت بگه:"دیونه من که باهاتم
تا دنیا دنیاست بمون کنارم
من هیچ کی رو غیر تو دوست ندارم
تا دنیا دنیاست دل من فداته
اون دلی که عاشقه خنده هاته
گفت : بزن به سلامتی پت و مت !
گفتم : حتما به خاطره اینکه خنده دار بودن ؟
گفت : نه ، به این خاطر که تا تهش با هم بودن !
گفتم : حتما به خاطره اینکه خنده دار بودن ؟
گفت : نه ، به این خاطر که تا تهش با هم بودن !
منت عشق از نگاه پر شرارت میکشم
ناز چندین ساله چشم خمارت میکشم
تا نفس باقیست انتظارت میکشم
بیهوده عمر تلف میکنم ولی چه کنم دلم زبان نفهم تر از خودم است....
تو کل زندگیم فقط یه اشتباه کردم و
اونم تکرار اشتباهاتم بود.
خدایـــــــــــــــــا...
این روزها حرفهایـــــــم...
بوی ناشکــــــــری میدهند...
اما تـــــــو...
بگذار به پای تنهایی و درد و دل..
دفتر عشـــق كه بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیكه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریكـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خـــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقـــت بود
بشنواین التماسرو
...............
.........
....
.
عروس تنهایی ها باش!
نه!!!!!!!
عروس تن هایی که تنت را فقط برای یک شب میخواهد....!
دلش دل نبود.....
ژله بود....
لعنتی واسه همه میلرزید جز من!!!
دلم میخواست تمام آدم های دنیا دلشون صاف بود وطعم عشق را حس میکردن.
طعم درد جدایی رو حس میکردن و میفهمیدن وقتی عاشق از معشوق جدا میشه و معشوق را با کس دیگری
میبینه چه حالی میشه.
خدایا چه کار کنم دردم را به کی بگم؟
به هر کسی که میگم هنوز دوستش دارم میگه دیوانه ام.
غم دلم را به کی بگم؟
اما دیگه مهم نیست چون عشق ما یک طرفه است.
من قلب خود را از او پس میگیرم و آنرا در اعماق دلم مدفون میسازم.
شبهای تاریک را دوست دارم چون یاد آور خاطراتی خوب برای من است.
ستاره های آسمان را دوست دارم چون نورشان مثل نور کمی است که در اعماق قلبم سوسو میکند و هنوز امید
به زنده ماندن دارد.
ابرها را دوست دارم چون عشق را میفهمند و به حالم گریه میکنند.
سرما را دوست دارم چون آوازی غم انگیز به همراه می آورد.
گرما را دوست دارم چون نگذاشت قلبم مقلوب و سرد شود.
بهار را دوست دارم چون گلهای سرخ به همراه می آورد همان گلی که او دوست داشت.
تابستان را دوست دارم چون گرمایش مانند سوزش عاشقی میباشد.
پاییز را دوست دارم چون به یاد لحظاتی می افتم که او مانند برگهای پاییزی مرا زیر پای خود خرد کرد و من
همچنان هنوز عاشقانه دوستش دارم.
زمستان را دوست دارم چون غم های مرا در پشت برفهای سپیدش پنهان میسازد.
خدا را دوست دارم چون مهربان است .
چون فقط اوست که وقتی از عشق سخن میگویم مرا دیوانه خطاب نمیکند.
اما از جدایی نفرت دارم چون او بود که دستهای مارا از هم جدا کرد و من دیگرهیچوقت او را متعلق به خود ندیدم.
اما هنوز امیدوارم به دیدن دوباره او هر چند که دیگر دستهایش گرمی همیشگی را ندارد.
و من بعد از رسیدن به این آرزوبا خیال راحت چشمهایم را میبندم و از این دنیا به آن دنیا سفر میکنم.
هنوز به دیدن او زنده ام
چرا؟
نمیدانم
چون هنوز دوستش دارم.
چون دلم برایش تنگ شده.
چرا مرا نخواست؟
چرا رهایم کرد؟
چرا مرا کشت؟
چرا؟
چرا؟
چرا؟
یک روز یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند
جلوی ویترین یک مغازه می ایستند
دختر:وای چه پالتوی زیبایی
پسر: عزیزم بیا بریم تو بپوش ببین دوست داری؟
وارد مغازه میشوند دختر پالتو را امتحان میکند و بعد از نیم ساعت میگه که خوشش اومده
پسر: ببخشید قیمت این پالتو چنده؟
فروشنده:360 هزار تومان
پسر: باشه میخرمش
دختر:آروم میگه ولی تو اینهمه پول رو از کجا میاری؟
پسر:پس اندازه 1ساله ام هست نگران نباش
چشمان دختر از شدت خوشحالی برق میزند
دختر:ولی تو خیلی برای جمع آوری این پول زحمت کشیدی میخواستی گیتار مورد علاقه ات رو بخری
پسر جوان رو به دختر بر میگرده و میگه:
مهم نیست عزیزم مهم اینکه با این هدیه تو را خوشحال میکنم برای خرید گیتار میتونم 1سال دیگه صبر کنم
بعد از خرید پالتو هردو روانه پارک شدن
پسر:عزیزم من رو دوست داری؟
دختر: آره
پسر: چقدر؟
دختر: خیلی
پسر: یعنی به غیر از من هیچکس رو دوست نداری و نداشتی؟
دختر: خوب معلومه نه
یک فالگیر به آنها نزدیک میشود رو به دختر میکند و میگویید بیا فالت رو بگیرم
دست دختر را میگیرد
فالگیر: بختت بلنده دختر زندگی خوبی داری و آینده ای درخشان عاشقی عاشق
چشمان پسر جوان از شدت خوشحالی برق میزند
فالگیر: عاشق یک پسر جوان یک پسر قدبلند با موهای مشکی و چشمان آبی
دختر ناگهان دست و پایش را گم میکند
پسر وا میرود
دختر دستهایش را از دستهای فالگیر بیرون میکشد
چشمان پسر پر از اشک میشود
رو به دختر می ایستدو میگویید :
او را میشناسم همین حالا از او یک پالتو خریدیم
دختر سرش را پایین می اندازد
پسر: تو اون پالتو را نمیخواستی فقط میخواستی او را ببینی
ما هر روز از آن مغازه عبور میکردیم و همیشه تو از آنجا چیزی میخواستی چقدر ساده بودم نفهمیدم چرا با من اینکارو کردی چرا؟
دختر آروم از کنارش عبور کرد او حتی پالتو مورد علاقه اش را با خود نبرد.
مادرم مي گفت عاشقی يک شب است
و پشيمانی هزار شب،
اما حالا هزار شب است پشيمانم که
چرا يک شب عاشقی نکردم
تعداد صفحات : 10